کتاب هنر تنهایی
0 (0)

0دیدگاه کاربران

دسته: , ,

در انبار موجود نمی باشد

کتاب هنر تنهایی

0 (0)

0دیدگاه کاربران

دسته: , ,

موجود

  • کاشف شاپ
  • سلامت و اصالت فیزیکی کالا
  • کاشف شاپ
  • کاشف شاپ

۱۲۰,۰۰۰ تومان

نقد و بررسی

کتاب هنر تنهایی

کتاب هنر تنهایی

ما در دنیایی زندگی می‌کنیم که تمام افراد دوست داشتنی و هر آنچه مورد علاقه ماست، نمی‌توانند برای همیشه در کنارمان باقی بمانند. ما انسان‌ها موجودات اجتماعی هستیم و دائما در حال خلق فضا و محیطی مطلوب از همجواری تمام علاقه‌مندی‌هایمان در کنار یکدیگر برای زندگی بهتر و شادتر هستیم .اما زمانی فرا می‌رسد که دوستانمان برای یافتن موقعیت کاری بهتر به شهری دیگر نقل مکان می‌کنند و یا حتی ممکن است خودمان برای تحصیل از خانواده و دیارمان دور شویم.

 

در تمام این دوران تحول و تغییر لازم است که یک حقیقت مهم را مد نظر داشته باشید: تنهابودن به معنای احساس تنهایی و طرد شدن نیست، بلکه شما هنرمندانه و به اختیار زمانی را برای خلوت کردن با خود، فرصتی برای تفکر، برنامه‌ریزی، یادگیری، رشد فردی و …. و صد البته نترسیدن از احساس تنهایی، خلق می‌کنید .

 

مهارت‌هایی که این کتاب در شما تقویت خواهند کرد:

  • چگونه خود واقعی‌تان باشید و چگونه به شناخت بهتری از خودتان دست پیدا کنید و احساس تنهایی را به تنهایی خلاقانه تبدیل کنید.
  • چگونه با شناخت ریشه‌های احساس تنهایی، ترس از تنها ماندن را از خود دور کنیم.
  • چگونه با شناخت واقعی و درونی از خود، به ارزش واقعی‌تان پی ببرید و‌خود را دوست داشته باشید.
  • چگونه زمان تنهایی را هنرمندانه و خلاقانه به روتین همیشگی زندگی و در جهت رشد و سازندگی‌تان تبدیل کنید.

 

این کتاب به شما می‌آموزد که همواره و همیشه خودتان مهره حیاتی زندگی‌تان هستید. قلب و احساس شما همیشه هر آنچه که به آن نیاز دارید را می‌داند و ذهن‌تان قادر است در چگونگی به ثمر نشاندن آنها به شما کمک کند. این روند به تمرین و تکرار، از شما فردی می‌سازد که تنهایی را هنرمندانه خلق می‌کند و برای اوقات تنهایی ارزش بسیار قائل است.

 

رنوکا گاورانی به نوشتن تجربیات و مشاهدات روزمره خود علاقه بسیار دارد. اولین کتاب او، داستانی که با درس‌هایی از زندگی همراه است، به چاپ رسیده است .

 

کتاب هنر تنهایی  در 104 صفحه و در قطع رقعی منتشر شده است.

 

بر گرفته از مقدمه کتاب هنر تنهایی

دکتر ویویک لورتی، جراح سابق ایالات متحده، اخیراً  در مقاله ای نوشته: «تنهایی وداشتن ارتباطات اجتماعی محدود وضعیف ، مانند استعمال 15 نخ سیگار در روز، با کاهش عمرهرفرد در ارتباط است. » در واقع، شواهد زیادی وجود دارد که نشان می‌دهد افرادی که احساس تنهایی می‌کنند، به احتمال بیشتری در آینده دچار مشکلات سلامتی می‌شوند.

زمانی که ایده نوشتن این کتاب به ذهنم خطور کرد، تصمیم گرفتم کتابی که صرفاً به بیان مساله بپردازد، ننویسم، بلکه کتابی بنویسم که قابل درک باشد و از دل نگرانی های قلبی با قلبی دیگر صحبت کند. شاید برایتان مهم نباشد که چند نفر در دنیا تنها هستندو با این احساس زندگی می کنند. احتمالا شما فقط به این اهمیت می‌دهید که چگونه می‌توانید بااحساس تنهایی خود کنار بیایید.

خب، این اولین مشکل است. چرااحساس تنهایی و تنها بودن در جامعه ما تابو محسوب می‌شود؟

چرا از تنها بودن با خود خشمگین هستید و زمانی که به خلوتتان اختصاص می‌دهیدرا « احساس تنهایی» عنوان می کنید و باید روش‌ها و تکنیک‌هایی برای مقابله و رویارویی با آن وجود داشته باشد؟

چگونه تصور خلوت با خود می‌تواند باعث احساس ترس شما شود؟ راستش من هیچ اجازه‌ای برای پرسیدن این سئو الات ندارم. من هم نسبت به تنهایی با خودم خیلی خوب نبودم. پیشتر فکر می‌کردم که به دلیل مشکلاتی که در من وجود دارد مردم مرا ترک می‌کنند و اگر بتوانم آن اشتباهات را در خود اصلاح کنم، در کنارم می‌مانند.

با این حال، پس از صرف زمانی طولانی به تنهایی، بررسی شخصیت و افکارم به این نتیجه رسیدم که من فرد بسیار خوبی هستم، دوست دارم با خودم وقت بگذرانم و البته که زمان‌های زیادی را نااگاهانه مشغول انجام این کار بودم.

من همیشه خلوت کردن وقت گذراندن در اتاقم  را دوست داشتم ، کتاب بخوانم، به ارزوها و رویاها و هدف هایی که من از آنها اطلاع دارم فکر کنم و خودم را در لحظه دستیابی به موفقیتهایم تصور کنم و تمام اینها  حس خاص بودن را در  من بیدار می کرد.

گذشته‌ام  را عمیق‌تر کنکاش کردم، دلایل تنفرم از تنهایی را بررسی کردم و در حالی که هرگز نمی‌خواستم یک دایره دوستی بزرگ داشته باشم، همواره در جستجو و پیدا کردن دوستانی بودم که مرا از تنهایی کسالت بار نجات دهند. من فردی درونگرا هستم و دوست دارم با افراد محدودی در ارتباط باشم ، افرادی که از صمیم قلب دوستشان داشته باشم. اصلا تمایل ندارم در کنار افرادی که آنها را به ظاهر دوست می نامم اما دراعماق وجودم احساس ناخوشایندی بهشان دارم ، باشم.

بعدتر با این سئوال مواجه شدم که چرا آرزوی دوستی های فراوان  داشتم در حالیکه که با واقعیت وجودی من در تضاد بود؟

پاسخش «پذیرش در جامعه» بود. زمانی که دبیرستانی بودم، دختری در کلاس 150 نفری حضورداشت که تنها بود و هیچ دوستی نداشت.

چرا هیچکس با او همکلام نمی‌شد.

الف) او ازکلاس دیگری به این کلاس وارد شده بود.

ب) در حالیکه من نیز شاگرد جدید آن کلاس بودم.

با این حال، همکلاسی‌هایش با من دوست شدند. اما او که قبل از من به آنجا وارد شده وتحصیل  را شروع کرده بود، هیچ دوستی نداشت. او تنها غذا می‌خورد، در ردیف آخر کلاس طوری که از دید همه پنهان باشد تنها می‌نشست، حتی هنگام دستشویی رفتن نیز تنها بود. واقعیت خنده دار این است که دختران ترجیح می‌دهند ادرار خود را کنترل کنند تا اینکه تنها به دستشویی بروند. اما او در این وضعیت نیز،  تنها بود.

اکثرا دانش آموزان به همان اندازه که او را مسخره می‌کردند، برای او متاسف بودند. به خاطر دارم از یکی از دوستانم درباره او پرسیدم.

اسمش را نمی‌دانستم بنابراین گفتم، هی فلانی، چرا آن دختر از گروه A همیشه تنهاست؟

دوستم گفت: نمی‌دانم. من تا بحال با او صحبت نکردم. اما از زمانی که من به مدرسه ملحق شدم او همیشه تنها بوده است. سایر دانش آموزان می‌گویند که او آدم عجیبی است.

این گفتگو، به اینکه چرا از تنهایی می‌ترسیم پاسخ می‌دهد. ترس از تنهایی از دوران کودکی در ذهن مان نقش بسته است. می دانستیم کودکی که تنها غذا می‌خورد، تنها می‌نشیند و دوستی ندارد، منزوی و طرد شده است. در برخی کتب یا فیلمها، کودکی که به تنهایی غذا می‌خورد و دوستی ندارد، همیشه به عنوان یک شخصیت ضعیف معرفی می‌شود که باید مورد دلسوزی و ترحم قرار بگیرد. هر کتاب یا فیلمی را انتخاب کنید، یک الگوی مشترک در مورد تنهایی را در همه آنها مشاهده خواهید کرد. این افراد به عنوان افرادی قابل ترحم و توجه ، نشان داده می‌شوند.

هیچ کس نمی‌خواهد که در نظر دیگران یک فرد عجیب و غریب شناخته شود، به همین دلیل است که از تنهایی می‌ترسیم. ما نمی‌خواهیم مردم ما را به عنوان یک فرد عجیب و متفاوت تصور کنند، کسی که نیاز به کمک دارد یا مورد تمسخر قرار می‌گیرد یا کسی که مورد ترحم به نظر می‌رسد یا با اکثریت افراد سازگار نیست.

لازم است بگویم که چقدر زیاد به نظر دیگران در مورد خود اهمیت می‌دهیم. این زندگی ماست اما ما باید طبق قوانین جامعه زندگی کنیم. در واقع بسیاری از مردم برای اهداف و خواسته‌هایشان قدمی بر نمیدارند ، زیرا نگران تصور وتفکر مردم درباره خودشان هستند.

اگر مردم به آنها بخندند چه می‌شود؟ اگر شکست بخورند و همه آنها را شکست خورده بدانند چه می‌شود؟

زندگی ما به مجموعه‌ای از افکار و قضاوت‌های دیگران درباره مان تبدیل شده است. ترس از قضاوت آنچنان در وجود ما ریشه دوانده است که قبل از سایرین شروع به قضاوت خود می‌کنیم. دیوید فاسته والاس می‌گوید «وقتی متوجه شوید که مردم چقدر به ندرت وقت قضاوت و توجه به زندگیتان را دارند ، دیگر نگران اینکه درمورد شما چه فکر می‌کنند، نیستید».

این کلام بسیار قابل تأمل است که بزرگترین دشمن و منتقد شما کسی جز خودتان نیست.

قبل از هر کس دیگری، شما می‌دانید که در حال انجام چه کاری هستید، و قبل از اینکه کسی بتواند، شما حرکت بعدیی تان را قضاوت می‌کنید و«فکر می‌کنید مردم در مورد شما چه تصورو تفکری دارند.»

به اطراف خود نگاه کنید، هیچکس در زندگی شما قویتر از قضاوت  ، دیدگاه و تفکرتان نسبت به خودتان نیست.

زمانی که در کالج در حال تحصیل بودم، حدود 5 ماه هیچ دوستی نداشتم. با دوستانم دعوا و درگیری شدیدی  پیدا کردم و این باعث شد که هیچکدام دوستی‌شان را با من ادامه ندهند. در حالی که سایر همکلاسی‌هایم با دوستانشان سرگرم بودند و همگروه‌های خوبی داشتند   ، من تنها مانده بودم.  اما من حرکت عاقلانه‌ای انجام دادم و وانمود کردم که عدم حضورشان ، برایم مهم نیست و با اینکه با همکلاسیها و دوستانم صحبت می‌کردم، اما فقط خودم می‌دانستم که تا چه اندازه تنها هستم. همه فکر می‌کردندکه من از تمام رویدادهای کالج لذت می‌برم. سایر دانش آموزان مرا تحسین می‌کردند. اما همکلاسیهایم حسادت می‌کردند چون فکر می‌کردند که من «واقعاً تفریح» می‌کنم.

خنده دار به نظر می‌رسد.

آیا به عمق داستان پی میبرید ؟

حتی یک نفر هم فکر نمی‌کرد که «من تنها هستم» اما من نگران بودم که «آنها فکر کنند من تنها هستم، این فکراز کجا نشات می گرفت؟ !!!»

چند هفته ای برای خودم متأسف و غصه دار بودم، با وجود اینکه با دوستانم مانند آشنایان خوش می‌گذشت اما به دنبال دلیلی برای سرزنش خود می‌گشتم و فکر می‌کردم که همه برای من دلسوزی می‌کنند و از سرهمدردی و ترحم در کنارم هستند.

با این حال، آنچه در طول زمان متوجه شدم این است:

تنها بودن وحشتناک نیست.  ما از تنها بودن متنفر نیستیم  ،  از اینکه باور کنیم طرد شده ایم، متنفریم. و همانطور که در کودکی در ذهنمان فرو رفته، باید تنهایی را رقت‌انگیز  ، کسل کننده و سخت بدانیم. »

این مفهوم  ، کلامی عبث است.

از متاسف بودن برای خود دست بردارید چون فکر می‌کنید دوستان کافی ندارید که از عکس‌های سلفی‌تان برای آنها پست بگذارید. به این فکر نکنید که شما عجیب هستید یا مشکلی در شما وجود دارد.از این نوع فکر کردن درباره خودتان دست بکشید. نیازی به تاسف و دلسوزی برای خود ندارید.

تنها بودن بخشی از زندگی است، بخشی از بزرگسالی است. دوستان و همسران شما نمی‌توانند تا آخر عمر با شما باشند. زندگی با سرعت پیش می‌رود و همه سعی می‌کنند با شتاب پیش بروند تا عقب نمانند. حقیقت ساده زندگی این است که مردم چه خوب و چه بد از صحنه زندگی ما خارج می‌شوند و زندگی ادامه دارد.

برخی از آنها برای یک فرصت شغلی بهتر شما را ترک می‌کنند، درحالی که گاهی اوقات شما مجبور خواهید بود دیگران را برای ارتقا شغلی خود ترک کنید و مواقعی نیز پیش می‌آید که مردم از حضور شما خسته می‌شوند و جایگزین دیگری برای همنشینی پیدا می‌کنند. دقیقا همینطوره.

آیا در این مورد، کاری می‌توانید انجام دهید؟ احتمالاً نه، اما می‌توانید درحق خودت لطف کنید و تأسف خوردن برای خودرا فراموش کنید. از فکر کردن به وجود مشکل و ایرادات احتمالی در وجوتان و درست کردنشان ، دست بردارید.

سعی نکنید که بفهمید چه چیزی را می‌توانید در خود تغییر دهید یا اینکه چطور می‌توانید وانمود کنید که «کامل» به نظر می‌رسید.

صنعت سرگرمی  ،روش خوبی برای ترسیم تصویری کامل از «تنها بودن به معنای واقعی احساس تنهایی» انجام داده است.

به خصوص در این دنیای دیجیتالی که همه در اینترنت گروه‌های کوچک و با مزه‌ای از دوستان دارند، این موضوع بیشتر نمایان می‌شود. برخی با دوستان خود به مسافرت می‌روند. در حالی که عده‌ای عکس‌های دوستانه‌شان را به اشتراک می‌گذارند و در این میان شما تصور می‌کنید که فقط شما تنها هستید. تنها فردی که دوستان با هیجان و باحال ندارد و برای حضوردر جمع‌های دوستانه انتخاب نشده، شما هستید. و این تنها دلیلی است که باعث می‌شود همه از تنهایی گریزان باشند.

حقیقت این است که، تمام اینها صرفا عکس‌های زیبایی است که به شما این حس را القاء می‌کند. بنابراین اولین حرکت شجاعانه این است که فراموش کنید تنها هستید و آن را باور نکنید. شاید به نظر کلیشه‌ای برسد اما تنها بودن به اختیار و تنها ماندن به اجبار به مفهوم احساس تنهایی  ،  دو مفهوم متفاوت است.

تنها بودن بخشی از زندگی است  ، به اختیار تنهایی را انتخاب میکنیم  ولی تنها ماندن یعنی خود را از دریچه طردشدگی و بدبختی دیدن. وقتی از دریچه تنها ماندن به خود نگاه می‌کنید، احساس ناامنی می‌کنید و اینکه طرد شده هستیدو به اینکه آیا در شما مشکلی وجود دارد که باعث بی توجهی دیگران در قبال شماست، فکر می‌کنید و زمانی را که با خود سپری می‌کنید را احساس تنهایی می دانید و این ربطی به تنهایی شما ندارد فقط به تصورات و دیدگاه شما درباره خودتان مربوط است.

من در حالی که کاملاً تنها هستم، این کتاب را می‌نویسم، هیچ دوستی ندارم. حتی یک نفر که با او معاشرت کنم، نیز ندارم. نه به این دلیل که من فردی کسل‌کننده هستم، چون من در هیچ مدرسه‌ای بیشتر از دو سال تحصیل نکرده‌ام پس هرگز دوستی‌هایی مشابه آنچه در فیلم‌ها یا کتابها می‌بینم را نداشته‌ام. دوستانی که داشتم یا ازدواج کرده بودند یا برای کار یا دانشگاه به شهر دیگری منتقل شده بودند. حالا تکلیف من چیست؟

فکر می‌کنم این موضوع از دو زاویه قابل بررسی باشد.

از دیدگاه مردم شاید من تنها به نظر برسم. من درسن 20 سالگی هستم. بنابراین باید تفریح کنم. به مهمانی بروم لباس‌های زیبا بپوشم و هر جمعه با یک نفر قرار ملاقاتی عاشقانه داشته باشم. و از آن جایی که من هیچکدام را ندارم باید خودم را درون یک پتو بپیچم و روی کاناپه بشینم و یک سریال از کانال Netflix تماشا کنم و برای خودم متاسف باشم.

زمانی که دیدگاهم نسبت به مفهوم تنهایی را تغییر دادم، توانستم به زندگی و فرصت‌های اطرافم با دقت بیشتری نگاه کنم. مطمئناً مدتی زمان برد تا با این واقعیت کنار بیایم و به آرامش برسم، اما زمانی که آن را پذیرفتم، توانستم تمرکز کنم. در ادامه چه اتفاقاتی افتاد؟ سبکی از زندگی که از هر لحظه و هر روز آن لذت می برم، برای خودم ساختم. بنابراین منتظر پایان هفته و تعطیلات برای بودن در کنار دوستان و داشتن لحظات خوب نبودم. من مشتاقانه منتظرم که هر روز از رویدادها و اتفاقات پیرامون و هر آن چیزی که هست و دارم لذت ببرم و تجربیات بیشتری کسب کنم. کتابی که همیشه دوست داشتم بخوانم اما فرصتش نبود را بخوانم، مناطق ناشناخته شهرم را پیدا کنم و هر کاری که همیشه آرزو یا رویای انجامش را داشتم به ثمر برسانم. بدون اینکه برایم مهم باشد که این سبک از سرگرمی با فعالیتها و کارهای من با انتظارات جامعه از سرگرمی مطابقت دارد یا خیر.

در دنیایی که تنها بودن را به عنوان نفرین و طردشدگی می دانند، شما بایدآگاه شوید و از آن به نفع خودتان استفاده کنید.

تیلور سویفت گفت: «خبر ترسناک اینه که، تو در همین لحظه تنها هستی ولی خبر مسرت بخش این است که تو همراه خودت هستی»

این یک باور قدیمی است که تنها بودن یعنی تنها ماندن و طرد شدن. نه عزیزم این درست نیست: تنها بودن به این معنا نیست که شما طرد شده یا تنها مانده‌اید. تنها بودن یعنی اوقاتی با خود خلوت کردن.

توصیه می‌کنم کتاب را ببندید و یک دقیقه به آن فکر کنید.و اجازه دهید با این واقعیت که تنها بودن نفرین نیست، به آرامش برسید.این فکر می تواند بسیار عالی و مطلوب باشد، فقط به شما توصیه می‌کنم بیشتر مطالعه کنید و بخوانید.

من کتاب را به دو بخش تقسیم کردم. بخش اول درباره یادگیری تبدیل مفهوم بی‌کسی و احساس تنهایی به تنهایی خواهد بود.

و قسمت دوم درباره تبدیل تنهایی به دوره رشد و شکوفایی و خلق هنرمندانه تنهایی شما خواهد بود. تنها زمانی که یاد بگیرید تنهایی را دوست داشته باشید، قادر خواهید بود هرکاری را که از مردم انتظار دارید برای شما یا با شما انجام دهند را به تنهایی انجام دهید.

 

 

 

 

فهرست مطالب کتاب هنر تنهایی

 

بخش اول: تبدیل احساس تنهایی به تنهایی خلاق.. 14

فصل 1- رمانتیک کردن تنهایی را متوقف کنید. 15

فصل 2- پنهان کردن خود واقعی دردناک است. 19

فصل 3- چگونه خودتان باشید.. 23

فصل 4 – عشق به تنهایی… 42

بخش دوم: تبدیل تنهایی به دوره رشد.. 47

فصل 5 – هنر تنها بودن را تمرین کنید. 48

فصل 6 – تنهایی را به دوره رشد تبدیل کنیم. 62

فصل 7- بهترین و جدیدترین نسخه از خود را بسازید. 64

فصل 8- برای زندگی رویایی برنامه ریزی کنید. 66

فصل 9- اقدام کنید. 72

فصل 10- زمان تنهایی را اعتیادآور کنید. 84

فصل 11- مستقل شوید. 96

نمایش کامل نقد و بررسی
دیدگاه خود را در باره این کالا بیان کنید افزودن دیدگاه

نقد و بررسی‌ها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

    هیچ پرسش و پاسخی ثبت نشده است.

پرسش خود را درباره این کالا بیان کنید

ثبت پرسش
انصراف ثبت پرسش

هنوز هیچ سوالی وجود ندارد. اولین کسی باشید که برای این محصول سوالی مطرح می کنید.

برای هر پاسخ جدید یک اعلان برای من ارسال کن.

محصولات مرتبط